تو میدانی چندساعت تا حضور بهار باقیست؟
سرما آخرین لجاجتهای خود را نشان میدهد
و زوزه کشان خود را
به شیشه ی پنجره ها می کوبد!
اما بی فایده است
بهار می آید
و همان سه ماه حضورش کافیست
تا نه ماه دیگر هم از او برکت و تقدس یابند!
نزدیکای بهار بود که اولین بارمن تو را دیدم!
اکنون بهار منتظرست
در پشت دروازه های شهر شب و روز ایستاده
او از کشور جاودانه های خوبی و نیکویی می آید
او بزرگ خاندان اقلیم فصول است!
او صاحب پیشنهاد پیوستن به پاکیهاست..
هرچند دیوها و شیاطین وکجیها بهار را برنمی تابند
اما هرگز نمی توانند پیش او مقاومت کنند
چون بهار از همه چیز عبورمیکند!
همه قلعه ها و دیوارها
با یک چشم برهم زدن تسخیر او میشوند!
بهار کمندی دارد به بلندای باران
به گرمی خورشید
به پهنای دریا!
او با کوله باری از ارمغانه ونوید و تحول میرسد
سلاح او طراوت بخشیدن و وشکفتن ومیوه دادن است!
و سپاهش سبزه ها و گلها و شکوفه ها و ابر و بادو باران
او می آید تازمین نفسی تازه کند!