به یاد شاعر لطافت و زیبایی سهراب سپهر رنگین ایران باید امشب بروم. باید امشب پیراهنی را که به اندازه تنهایی من جا دارد بردارم و به سمتی بروم که درختان حماسی پیداست . رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند. یک نفر باز صدا زد مرا. سهراب کفشهایم کو ؟
زير بارون راه نرفتي تابفهمي من چي ميگم
تو نديدي اون نگاه رو
تا بفهمي از كي ميگم.
چشماي اون زير بارون
سر پناه امن من بود
سايه بون دنج پلكاش
جاي خوب گم شدن بود
تنها شب مونده و بارون
همه ي سهم من اين بود
تو پرنده بودي من سرو
ريشه هام توي زمين بود
اگه اون رو ديده بودي
با من اين شعر رو مي خوندي
رو به شب دادمي كشيدي
نازنين ! چرا نموندي ؟
حالا زير چتر بارون
بي تو خيس خيس خيسم
زير رگبار گلايه
دارم از تو مي نويسم
تنها شب مونده و بارون
همه ي سهم من اين بود
تو پرنده بودي من سرو
ريشه هام توي زمين بود
باسلام و عرض ادب خدمت دوستان بزرگوارو گرانمایه ای
این کلام آغازین فقط به معنی آغاز حضوردرجمع شما بزرگواران
است به زودی بصورت رسمی در خدمت شما خواهیم بود.
باسپاس از سعه صدری که خواهید داشت.
تعداد صفحات : 5